آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 72

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2084
باردید دیروز : 2335
بازدید هفته : 4419
بازدید ماه : 19157
بازدید سال : 98285
بازدید کلی : 422983
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : شنبه 11 آبان 1392
نظرات
عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه های یک روستا بودند. فرمانده شان که یک سپاهی بود از اهالی همان روستا، شهید شد. همه شان پکر بودند.می گفتند شرمشان می شوند بدون حسن برگردند روستایشان.همان شب بچه ها را برای مأموریت دیگری فرستادند خط. هیچ کدامشان برنگشتند. دیگر شرمنده ی اهالی روستایشان نمی شدند.
تعداد بازدید از این مطلب: 393
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 190 صفحه بعد

********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود